باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

تصمیم قطعی برای نوع زایمان

سلام گل دختر-تاج سرم خوبی عشق من؟؟؟؟؟؟ ما هنوز نرفتیم به خونمون و الاخون والاخونیم..امروز قراره بابایی که از سر کار اومد بریم یه کم خونه رو جمع و جور کنیم آخه دیگه خسته شدم اونجوری که بایدم نمیتونم به تو دختر مهربونم برسم.. عزیزم من یه تصمیم قطعی گرفتم و اونم اینه که میخوام شما رو طبیعی به دنیا بیارم تا لحظه تولدت رو ببینم واسه همین یه مامای خصوصی گرفتم و دیروز هم یه جلسه کلاس رفتم..مامای خیلییییییییییییییییییی مهربونیه..همین که دستشو گذاشت رو شکمم شما یه لگد زدی قربونت برم که با اون پای کوچولت با قدرت تمام لگد بارونم میکنی..امیدوارم خدا کمکم کنه که بتونم فرشته کوچولویی رو که بهم هدیه داده رو به سلامت به دنیا بیارم..ماما گفته زمان زایم...
30 مرداد 1392

بهترین نعمت خدا

کوچک من، من با تمام وجودم مادر شده ام و یاخته های بدنم به میزبانی نفس های تو امده اند ... جان گرفته ام به جان تو و چه اهمیتی دارد اگر جانم فدای نفس های تو شود که اینها همه برای توست دلیل بزرگ زندگی من ......... نگاه کن : خدا را که عاشقانه به من درس عاشقی میدهد..لبخند میزند ..دنیا را زیبا میکند ...سکوت میکند ..مهربان میماند و وجودمان را غرق شادی میکند  پدر مهربانت که این روزها آغوشش امن ترین جای دنیاست ... میدانم زیر لمس دستانش بزرگ خواهی شد و من بار دیگر به او افتخار خواهم کرد زندگی را که امدن تو را به جشن گرفته است..............................................!! خدایا من تا ابد شکر خواهم گفت رحمت ات را ...شکرررررررررررر ...
26 مرداد 1392

من اومدم

سلام به همه مامانا و دوستای گل  یه سلام ویژه هم به دخملی خودم.. دخمل طلای من امروز 33 هفته و 4 روزشه.. دیگه چیزی به اومدنت نمونده فسقلی من...  ما 14 و 15 مرداد اسباب کشی کردیم و فقط وسایل رو ریختیم تو خونه و شدیم وبال گردن مادر و مادر شوهر  آخه خونه نوساخته و هنوز کامل نیست البته واحد ما تموم کاره اما راه پله و حیاط تکمیل نیست و کنتور گاز هم وصل نیست واسه همین صبر کردیم تا خونه تموم کار شه بعد بریم جمع و جور کنیم..خیلی سخته از اینکه تو خونه نباشی و اینجا و اونجا سرگردون باشی.. این دو هفته ای اتفاق خاصی نیفتاد همه چی آروم بود..دخملی منم با مامانش همراهی کرد و زیاد اذیت نکرد قربونش برم.. تا بریم خونمون ممکنه دیر به...
26 مرداد 1392

فرشته زمینی من

برای نوشتن برای تو، برای خودم بهترین و ناب ترین زمان ها را یافته ام. جایی در مرز شب و روز. آرام ترین و لطیف ترین موقع از حرکت وضعی زمین. بین تاریکی و روشنی. جایی که تاریکی می گذرد... جایی که ای روشن ترین روشنی ها، ای خورشیدکم به سویت قبله می گردانم. گرم و روشنم کن. سویت را از میان چهار جهت قطبی یافته ام. از میان شمال و جنوب کرات و شرق و غرب کهکشان ها. از بالای عشقم و پایین قلبم. سویت را، چشمت را، دستت را تازه یافته ام. سخت یافته ام. فرصتم ده... خورشیدکم به چشمان زیبایت قسم می خورم، تا گرمای دستانت را در دستانم احساس میکنم رهایشان نخواهم کرد. دوست می دارمت بانوی من ...
12 مرداد 1392

217 روز باتو

سلام عشق من گل دخترم دیروز 31 هفته ات تموم شد و وارد هفته 32 شدی عزیزکم... این روزا درگیر جمع و جور کردن وسایلم . خونه رو ببینی انگار بمب ترکیده همه چی قاطی پاتیه.. صاحبخونمون گفته میتونیم هفته بعد 3شنبه-4شنبه وسایلو ببریم..دوست دارم زودتر برم از این وضع راحت شم...اتاقتو بچینم و منتظر اومدنت بشینم..خونه جدید یه عضو جدید و زندگی جدید..خیلی حس خوبیه خیلی زیاد.. وروجک من خیلی شیطون شدی یه لحظه آروم و قرار نداری..شبا یه کم خوابیدن برام سخت شده اما عادت کردم آخه یه فرشته تو وجودم دارم..بابایی هم هر شب میادو کلی قربون صدقه دخترش میره کلی هم وعده وعید میده بهت..به من میگه مواظب دخترم باش به شما میگه مواظب مامانت باش..مرسی همسر خوبم که به فک...
9 مرداد 1392

بوی تنت

تـن تـو آهـنگی است و تـن من کلمه ای است که در آن می نـشیند تا نـغمه ای در وجود آیـد سروده ی که تـداوم را می تـپد در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست: قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد. و در سکـوتـت همه صداها فـریـادی که بـودن را تـجربـه می کـند. ...
7 مرداد 1392

عکس 30 هفتگی

سلام عسل مامان دیروز بعد از خونه خاله غزاله با فاطمه جون رفتم سونوگرافی..همه چی خوب بود دکتر هم گفت که دخملت کوچولو موچولو میشه مث خودت.. وزنت هم 1450 بود که بر طبق تحقیقات من تو اینترنت بر اساس هفته ای که توش هستی یه 100 گرم هم اضافه تر بود  خدارو شکر.. افطاری همه خونه عزیز مامانی جمع شدیم شب هم برگشتیم خونه.. دختر نازم اگه همینطوری پیش بری وزنت طبیعیه پس قوی باش و از بدن من هرچی میخوای تغذیه کن قربونت برم.. عکست تو هفته 30        ...
2 مرداد 1392

سونوی30 هفتگی + پایان 7 ماهگی

سلااااااااااااااااااااااااااااام عشق مامان خوبی؟؟ امروز دخملی مامان هم وارد 8 ماهگیش شد هم سی هفته رو تو وجودم پشت سر گذاشت هورررراااااااااااااااااااااااااااا این روزا داره میگذره و کم کم دارم به لمس وجودت نزدیکتر میشم درسته از وجودم میای بیرون اما این قلب منه که بیرون سینم میتپه.. یکشنبه فاطمه جون و هدی اومدن کمکم و یه سری از وسایل خونه رو جمع کردیم (البته من هیچ کاری نکردم)دست گلشون درد نکنه.. عسل عمه هم بود و اونم کمک کرد فدای اون دستای کوچولوش بشم.. امروز نوبت سونو دارم برم ببینم شما اندازه چی شدی فدات شم.. فاطمه جون هم باهام میاد.. جمعه عصر منو بابایی تو هال دراز کشیده بودیم بابایی خواب بود منم داشتم فیلم تماشا میکردم که...
1 مرداد 1392

خداوندا..........

خدایا، خداوندا! برایم چنان فرزندی عطا فرما که قلبش صاف باشد و اهدافش والا، چنان فرزندی که بر خود چیره گردد قبل از آن که به دنبال چیرگی بر دیگران باشد. به آینده دست یابد بی آن که هرگز گذشته را به فراموشی سپارد. خدایا،خداوندا! فقط پس از اعطای اینهاست که می توانم با کمی جرئت و جسارت پیش خود نجوا کنم که " زندگیم بیهوده نبوده است" (داگلاس مک آرتور)     ...
31 تير 1392
1